Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: ستان فارس در عصر ساسانی Tue Feb 28, 2012 8:11 pm | |
| ستان فارس در عصر ساسانی
سنگنبشتهي پارسي ميانه- پارتي شاپور يكم در بيشاپور، آغاز عصر ساساني را در 6/205 م. قرار ميدهد. اين موضوع دلالت ميكند بر اين كه آغاز تمايلات و كششهاي سياسي ساسانيان در ارتباطي نزديك با روياروييهاي پارت- روم در دوران Severian، از يك سو، و از سوي ديگر با ستيزه و جدال ميان برادران "بلاش" ششم و "اردوان" چهارم قرار داشت. با وجود اين، بايد در فهم و دريافت اين تمايلات بلندپروازنهي ساساني به عنوان نشانه و دليل فروپاشي سياسي در عصر متأخر امپراتوري پارتي، محتاط و هشيار بود. كاميابيهاي - همزمان با خيزش اردشيرِ - اردوان در برابر روم (.Dio Cassius, 78.26.3 ff) و مرحله و دورهي طولاني تحكيم و يكپارچه سازي امپراتوري نخستين ساساني، بيشتر دلالت ميكند بر اين كه پارتها (و خود ساسانيان؟) در آغاز، رويدادهاي ناحيهي فارس را به عنوان درگيريهايي كه به لحاظ منطقهاي محدود به پادشاهي پارسيهاي تحت انقياد بود، ملاحظه كرده و دريافته بودند، و اين كه برآيند مصيبتبار جنگ "هرمزجان" تنها با نگاه به گذشته اجتناب ناپذير و حتمي به نظر ميآيد.
ساسانيان نخستين خود را جانشينان فرمانرواياني ميانگاشتند كه، مانند خود، از فارس برآمده و بر شاهنشاهي بزرگي فرمان رانده بودند. آنان كاخهاي پرشكوهي بنا كردند و اقامتگاههاي ارزندهاي را پي افكندند. ساسانيان زادبوم خويش را محلي تاريخي، ديني، و داراي اهميت سياسي و "اماكن مقدس" مورد حرمت و به جاي مانده از "نياكانشان"، كه در اين جا مستقر بودند، ميپنداشتند. آنان در عين حال، برخلاف هخامنشيان، به "ايران مشترك" بيش از بنيانهاي پارسي فرمانرواييشان تأكيد كردند؛ و براي زماني دراز، از الگوي پارتي، كه تنها در دوران اخيرتر با سنتهاي ساساني جانشنين شده بود، پيروي نمودند. هر چند نام "فارس" در بالاي فهرست ايالتهاي امپراتوري، كه شاپور يكم در سنگنبشتهاش در كعبهي زرتشت (ShKZ) نام برده، ذكر گرديده است اما قضيه بدين سان بود. عناصر و اصول نوين سياست ساسانيان نخستين بر تجديد موضع خصمانه عليه روم، تكيه و تأكيد بر خصلت "ايراني" پادشاهي و دين، و نيز بر توسل افزونتر و آشكارتر به ايزدان زرتشتي استوار بود. در زمينهي سياست داخلي، طوايف وفادار پارتي پيوستگي و ثبات پادشاهي جديد را تصديق و تضمين كردند، اما اينك با طوايف فارس تكميل شده بودند و پادشاهي نيز براي خاندان ساسان برآمده از اين استان محفوظ بود. اهميت ويژهي فارس براي تاريخ زرتشتيگري را، كه پيشتر روحاني برجستهي ساساني Kirder در سنگنبشتهاش در سرمشهد (KSM 31) بدان تأكيد كرده بود، پژوهشهاي نوشتاري جديد باستانشناختي و زباني و تاريخي گواهي ميكند: استان فارس يك حوزهي بسيار بزرگ زرتشتي بود، چنان كه روشهاي تدفين، و اين حقيقت كه اوستا برپايهي سنت فارس تصويب و تقديس گرديده بود، بدان دلالت ميكند.
به نظر ميرسد كه فارس، پيش از اصلاحات خسرو يكم انوشيروان، به لحاظ مقاصد اداري به بخشهاي متعددي تقسيم شده بود، اين بخشهاي كوچك در دوران اخيرتر با واحدهاي بزرگتري جانشين شدند كه از آنان، اردشير خره (Ardashir Xwarrah)، بيشاپور (Weh Shabuhr)، داراب، استخر، داراب نو، ارجان (Weh-az-Amid Kawad) به نام شناخته شدهاند. همچنين فارس از جملهي آن استانهايي بود كه شاپور يكم مردمان به تبعيد آورده از امپراتوري روم را در آن اسكان داد (ShKZ, Parthian 15 ff., Greek 34-36; Chronicle of Se'ert, pp. 220-23). از اين رو بود كه مسيحيت در فارس سخت ريشه گرفته بود و سرانجام منجر به تأسيس اسقفيهاي شد كه عنوان نمايندگان آن در گزارشهاي ثبت شدهي شوراهاي كليسايي اسقفهاي نسطوري آشكار ميگردد. در دوران متأخر ساساني، Rew-Ardashir [ريو اردشير] (Reshar) مركز مطران فارس و نيز نقطهي آغازي براي تماس و ارتباط دريايي مسيحي و دسترسي همه سويه به هند بود. فارس در 643 م. پس از مقاومتي سخت، به دست اعراب مسلمان افتاد | |
|