Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: دوست من Sun Jun 17, 2012 11:57 am | |
| دوست من ! آنچه می نمایم نیستم . آنچه هست لباسی است که بر تن میکنم لباسی که به دقت بافته شده است تا مرا از سوالات تو و تو از کوتاهی و اهمال من محافظت کند . دوست من ! آن من دیگرم . در خانه ای از سکوت زندگی می کند و برای همیشه همان جا باقی خواهد ماند غیر قابل درک و دست نیافتنی است.
نه می خواهم آنچه می گویم باور کنی و نه به آنچه انجام می دهم اعتماد . که کلمات من چیزی نیست جز افکار تو در صدا و رفتار من چیزی نیست . جز آرزوهای تو در عمل.
وقتی می گویی: باد از جانب غرب می وزد . می گویم : آری از سوی غرب می وزد . زیرا نمی خواهم که بدانی که فکر من به باد نیست به دریاست .تو نمی توانی اندیشه دریایی ام را بفهمی . من نیز نمی خواهم آنرا دریابی . من در آن دریا تنها خواهم ماند.
دوست من ! وقتی تو با روز هستی من با شب هستم . و حتی آن هنگام نیز از صلاه ظهر سخن می گویم که بر فراز تپه ها می رقصد و از سایه ارغوانی می گویم که تمامی دره را فرا گرفته است . تو آوازهای شبانه مرا نمی شنوی و بال های پرواز مرا در برابر ستارگان نمی بینی و من نیز لحظه ای نمی خواهم تو آنها را بشنوی یا ببینی . من با شب تنها خواهم بود .
وقتی تو به بهشت جاویدان فرا می روی من به جهنم فرود می آیم . آن هنگام تو از آن سوی خلیج گذر ناپذیر مرا می گویی : همدم من رفیق همراهم . زیرا نمی خواهم تو جهنم را ببینی شعله دیدگان تو را خواهد سوخت و دود تلخ مشامت را پر خواهد کرد . من نیز آن قدر دوزخم را دوست دارم که نمی خواهم آنرا ببینی . من در جهنم تنها خواهم ماند.
تو حقیقت زیبایی و راستی را دوست داری و من به خاطر توست که می گویم دوست داشتن اینها خوب و پسندیده است . اما در دل به این دوست داشتن تو می خندم . ولی نمی خواهم خنده ام راببینی . من در خندیدن تنها خواهم بود .
دوست من ! تو خوب هوشیار و فرزانه ای . نه تو کاملی و من نیز گویی عاقلانه و هوشیارانه با تو سخن می گویم . و اکنون من دیوانه هستم اما دیوانگی ام را می پوشانم . من در دیوانگی تنها خواهم بود. Q دوست من !تو دوست من نیستی اما چگونه می توانم این را به تو بفهمانم ؟ راه من راه تو نیست اما باز با هم قدم می زنیم دست در دست .ت | |
|