| شعر عاشقانه | |
|
|
Author | Message |
---|
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 6:52 pm | |
| هــر شب در رویــاهایم
تو را می بینـــم , تو را حــس می کنم
من اینگونه تو را می شنــــاسم و همینطور
از ورای فاصــله ای طولانی , و فضایی که بیــن ما وجود دارد
تو آمده ای که خود را به من نشـــان دهی و همینطور
نزدیک , دور , هـــر کجا که هستی
من اعتقاد دارم که قلبــــم به تپش ادامه خواهد داد
یکبار دیگر , در را باز می کنی و وارد قلبـــــــم می شوی
و قلبـــــم به تپش ادامه خواهد داد
عشق را فقط یکــبار که به آن دست یابی , تا آخر عمر با تو خواهد بود
و هرگـــز عشقت را از دست نده , تا زمانی که زنده ایم
عشـــق , زمانی بود که من عاشق تو شدم
در یک زمان حقیقی , تو را در آغـــوش گرفتم
و زندگـــــی ما کماکان ادامه خواهد یافت
نزدیک , دور , هر کـــجا که هستی
من اعتقـــاد دارم که قلبم به تپش ادامه خواهد داد
یکبار دیگر , در را باز می کنی و وارد قلبـــــــم می شوی
و قلبـــــم به تپش ادامه خواهد داد
چون تو اینجایی , از هیچ چیز نمی هراســـــم
و می دانم که قلبم به تپــش ادامه خواهد داد
ما همیشه , به همین شــکل باقی خواهیم ماند
تـــو در قلب من به سلامت میمانی
و قـــلب من به تپش ادامه خـــواهد داد
| |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 6:53 pm | |
| بازهم میخواهم بنویسم بعد از این همه خستگی ! اما از کجا و از چه چیزی نمی دانم . می ترسم از نوشتن اما چرایش را نمی دانم . او دقیقه ای عشقش را به نمایش میگذارد و دقیقه ای زندگیش را...
همیشه در جستجوی کسی بودم که چون باران درکم کند
و چون اب جاری...
اینک تو را یافتم اما .........
تو را یافتم بی انکه در تقدیر و سرنوشتم جایی داشته باشی،
تو را یافتم بی انکه در لحظه لحظه زندگیم تو را داشته باشم ،
زمانی خسته شده بودم از نیرنگ و ریا تا تو را یافتم .........
تو همانی که پس از مدتها در بین اهالی زمین به صداقتت ایمان
اوردم و به یکرنگیت اعتقاد .
بااینکه می دانم نیستی نقش سرنوشتم، اما باز هم
سعی کردم دوستت بدارم؛
با انکه می دانم دلت در هوای دیگری پر می کشد اما باز هم سعی کردم
علاقه ام را در بازار عشقت و زندگیت به حراج گذارم .
اینرا خوب می دانم که این راه نیزمثل همان راههایی است که قبلا با درد
و عذاب طی شده است اما نمیدانم چرا باز هم دوست دارم بی پروا در
این راه قدم نهم و تا اخر راه، بار و توشه ر نج و عذاب را به
تنهایی بر دوشم حمل کنم.
تو راحت گفتی عشقت دیگری است و من چه سخت درزیر بار گران
این حرف تنها سکوت کردم،
تو چه راحت از او گفتی و من چه سخت در نهایت تواضع
سر فرود اوردم و گذاشتم باری دیگر چشمانم پر از اشک حسرت شود.
تو را یافتم اما بی انکه دوستم داشته باشی ،
تو را یافتم اما بی انکه تعلق خاطری نسبت به من داشته باشی ،
مدتها در جستجوی کسی بودم همسان تو............
حال که تو را یافتم قسمت من نیستی.
در وصف انکه نباید بگویم که دوستش دارم چون بی شک برای همیشه
حتی برای مدت کوتاه دوستی نیز او را از دست خواهم داد ...
پس به قول دوستی : عاشقت خواهم ماند بی انکه بدانی
دوستت خواهم داشت بی انکه بگویم
درد دل خواهم کرد بی هیچ صحبتی
گوش خواهم داد بی هیچ سخنی
در اغوشت خواهم گریست بی انکه حس کنی
در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی
این گونه حداقل شاید احساسم نمیرد | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 6:54 pm | |
| من از بالِ جنوب آمده ام
تو از شرم شمال،
بگذار کنار بوسه ی سردِ تو
خاب گندم و کبوتری بی سر ببینم،
آخر چه فرق می کند دستمال تو
به رنگ کدام باران بی زخم از باد پائیز باشد ها؟
تنها توآیینه را بیاور و
برابرِ چشمهای دریا بگیر ،
خواهی دید
پرنده ای ناصبور آه می کشد و می خواند،
من از بال جنوب آمده ام تا حوالی شرم شمال
اما به خاب چشمهای تو راهم نمی دهند ... . | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 6:55 pm | |
| من از بالِ جنوب آمده ام
تو از شرم شمال،
بگذار کنار بوسه ی سردِ تو
خاب گندم و کبوتری بی سر ببینم،
آخر چه فرق می کند دستمال تو
به رنگ کدام باران بی زخم از باد پائیز باشد ها؟
تنها توآیینه را بیاور و
برابرِ چشمهای دریا بگیر ،
خواهی دید
پرنده ای ناصبور آه می کشد و می خواند،
من از بال جنوب آمده ام تا حوالی شرم شمال
اما به خاب چشمهای تو راهم نمی دهند ... . | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 6:56 pm | |
| گناه کردن پنهان، به از عبادت فاش اگر خدای پرستی ، هواپرست مباش
به عین عُجب و تکبر نگه به خلق مکن
که دوستان خدا ممکن اند در اوباش
بر این زمین که تو بینی ،ملوک طبعانند
که ملک روی زمین پیششان نیرزد، لاش
به چشم کوته اغیار در نمی آیند
مثال چشمه ی خورشید و دیده ی خفاش
کرم کنند و نبینند بر کسی منت
قفا خورند و نجویند ،با کسی پرخاش
زدیگدان لئیمان،چو دیو بگریزند
نه دست ،کفچه کنند از برای کاسه آش
دل از محبت دنیا و آخرت خالی
که ذکر دوست توان کرد،یا حساب قماش
به نیکمردی ،در حضرت خدای قبول
میان خلق به رِندی و لاابالی باش
کمال نفس خردمند نیکبخت آن است
که سرگران نکند بر قلندر قلاش
مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست
نظر به حُسن معاد است نه به حسن معاش
اگر ز مغز حقیقت به پوست خرسندی
تو نیز جامه ازرق بپوش و سر بتراش
مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر به خدمت سلطان ببند و صوفی باش
وزآنچه فیض خداوند بر تو می پاشد
تو نیز در قدم بندگان او می پاش
چو دور دور تو می باش،مراد خلق بده
چو دست دست تو باشد ،درون کس مخراش | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 6:57 pm | |
| زندگی شاید آن لحظه مسدودی است که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد ... و در این حسی است که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت ... در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است ... دل منکه به اندازه یک عشق است ... به بهانه ساده خوشبختی خود می نگرد ! به زوال گل ها در گلدان به درختی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای ... به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره می خوانند آه !سهم من این است سهم من این است سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد ... | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 6:59 pm | |
| من ایرانی نیستم چون موقعه ای که بچه بودم تو گوشم عربی خوندند
من ایرانی نیستم چون عربها پ ندارند به پارسها میگن فارس و ما هم همینو میگیم
من ایرانی نیستم چون به جای درود میگم سلام و به جای بدرود میگم خداحافظ
من ایرانی نیستم چون هنوز نمیدونم کورش کیه و چه کرد اما خوب میدونم این عربها کی هستند.
من ایرانی نیستم چون به جای اینکه به کورش بگم کورش بزرگ میگم کورش کبیر
من ایرانی نیستم چون نمیدونم روز کورش بزرگ کی هست(7 آبان) و این روز فقط درتقویم ایران نیست؟!
اینها میخواهند اصل و نصب ما ایرانیها رو با مشتی عرب کثیف مقایسه کنند و حتی به ذلت بکشند پس غیرتت کجا رفته ایرانی | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 7:01 pm | |
| بگذار این راه راه من باشدو این جاده جاده ی من بگذار غرق شوم در دستان سرد نمناک این ابر بگذار تا بگریم بر تنهایی دستان بی رمق کویر بگذارعاشق شوم بر باد سرد پاییزی بگذار آرام گیرم در آغوش سیاه شب بگذار نصیحت کنم گلبرگ های عاشق را بگذار بگویم از باران از شب از ماه بگذار ابر عاشق شود ، ببارد ، برسد به مشوق ،زمین بگذار ابر ببارد بر گیسوان بید ، بی پروا و عاشق، تر کند لبان سرخ گل ها را بگذار برگ هایی از جنس طلا برقصند در آغوش باد در بزم ابر بگذار احساس کنم پاکی شبنم را بر گلبرگ بگذار بخندم بر کودکی دنیا به بزرگی زمین بگذار نگاهت در نگاهم غرق شود بگذار شاید فردا زنده تر از امروز بگذار زمین ناز کند ، باد فریاد کشد ، ابر در فراق بسوزد بخار گرفته است دلم از سرمای این شب اما چشمان تو همه چیز را از پس این پنجره ی بخار گرفته از سپیدی غم می بیند بگذار بفهمم این زجه از آن کیست که درون را پاره می کند بگذار بفهمم ، بدانم جغد شوم بر سر شاخه ی خشکیده ی باغ به کدامین گلبرگ خیره شده بگذار بدانم ابر چرا عاشق ، برگ چرا بی روح بگذار بدانم کجایی تا که هر روز به شوق دیدنت به کنار برکه خیره در زیبایی چشمانت غرق نشوم….. | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 7:03 pm | |
| می روم خسته و افسرده وزار
سوي منزلگه ويرانه خويش
به خدا ميبرم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش
می برم تا كه در آن نقطه دور
شستشويش دهم از رنگ گناه
شستشويش دهم از لكه عشق
زينهمه خواهش بيجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
زتو ای جلوه امید محال
ميبرم زنده بگورش سازم
تا از اين پس نكند ياد وصال | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 7:05 pm | |
| اینجا سرزمین واژه های وارونه است جایی که گنج, "جنگ" می شود
درمان, "نامرد" می شود
قهقه , "هق هق" می شود
اما دزد همان "دزد" است
... درد همان "درد"
و گرگ همان گرگ
| |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 7:07 pm | |
| باید باكره باشى، باید پاك باشى...
براى آسایش خاطر مردانى كه پیش از تو پرده ها دریده اند ...!
چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است
سنت است ...
دین است ...
قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند
اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا...
و گاهى فكر میكنى ...
شاید خدا را نیز مردان ساخته اند! | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 7:08 pm | |
| وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند، نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم
باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد؛
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند
شاید امروز نیز، روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند، نه باید ها
هر روز بی تو روز مباداست
آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند
آیینه هایی که دعوت دیدارند
دیدارهای کوتاه،
از پشت هفت دیوار،
دیوارهای صاف،
دیوارهای شیشه ای شفاف،
دیوارهای تو...
دیوارهای من...
دیوارهای فاصله بسیارند
آه...
دیوارهای تو همه آیینه اند
و آیینه های من همه دیوارند... | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 7:12 pm | |
| دل داده ام برباد، برهرچه باداباد
مجنون ترازلیلی، شیرین ترازفرهاد
ای عشق ،ازآتش اصل ونصب داری
ازتیره ی دودی، ازدودمان باد
آب ازتوطوفان شد٬خاک ازتوخاکستر
ازبوی تو، آتش درجان باد افتاد
هرقصربی شیرین ،چون بیستون ویران
هرکوه بی فرهاد، کاهی به دست باد
هفتادپشت ما ازنسل غم بودند
ارث پدر مارا اندوه مادر زاد
از خاک ما درباد بوی تو می آید
تنها تو می مانی ما می رویم از یاد... | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sun Feb 26, 2012 7:14 pm | |
| خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر
آسمانِ بی هدف، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر
ای نظارۀ شگفت، ای نگاه ناگهان! ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر!
آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح! مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!
این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر
دست خستۀ مرا، مثل کودکی بگیر! با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر! | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Fri Mar 02, 2012 8:23 pm | |
| | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Fri Mar 02, 2012 8:25 pm | |
| من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها یک عالم گله و خدایی بی ادعا گم شده بودم میان دیروز و فردا تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم
صدایت در گوشم پیچید نگاهت در چشمانم نقش بست نشان دادی به من آنچه بودم آری، با تو رسیدم من به اوج خودم
نامم را خواندی.. گفتی بارانم بارانی شد دل و چشمانم آری بارانی شدم تا ببارم اما ای کاش بدانی تویی آسمانم
بی تو نه معنا دارد باران نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان ای که شبیه تر از خود به منی بگو تا آخر راه با من هم قدمی
فریده سلیمانی | |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Fri Mar 02, 2012 8:27 pm | |
| تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
حمید مصدق ( خرداد ۱۳۴۳)
من به تو خندیدم چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…. و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
فروغ فرخزاد
او به تو خندید و تو نمیدانستی این که او میداند تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی از پی ات تند دویدم سیب را دست دخترکم من دیدم غضبآلود نگاهت کردم بر دلت بغض دوید بغض ِ چشمت را دید دل و دستش لرزید سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک و در آن دم فهمیدم آنچه تو دزدیدی سیب نبود دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک ناگهان رفت و هنوز سالهاست که در چشم من آرام آرام هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان میدهد آزارم چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم میدهد دشنامم کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که خدای عالم ز چه رو در همه باغچهها سیب نکاشت؟
مسعود قلیمرادی
دخترک خندید و پسرک ماتش برد که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش میخواست حرمت باغچه و دختر کم سالش را از پسر پس گیرد غضب آلود به او غیظی کرد این وسط من بودم سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندان ِ تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم چون رسولی ناکام هر دو را بغض ربود دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت او یقیناً پی معشوق خودش میآید پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود مطمئناً که پشیمان شده بر میگردد سالهاست که پوسیده ام آرام آرام عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم همه اندیشه کنان غرق در این پندارند این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
| |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Fri Mar 02, 2012 8:32 pm | |
| من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد همه اندیشه ام اندیشه فرداست وجودم از تمنای تو سرشار است زمان در بستر شب خواب و بیدار است
شراب شعر چشمان تو
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمانها باز خیالم چون کبوترهای وحشی میکند پرواز
رود آنجا که میبافند کولیهای جادو، گیسوی شب را همان جاها، که شبها در رواق کهکشانها عود میسوزند همان جاها، که اخترها به بام قصرها مشعل میافروزند همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل میسایند همان جاها که پشت پرده شب، دختر خورشید فردا را میآرایند
همین فردای افسون ریز رویایی همین فردا که راه خواب من بسته است همین فردا که روی پرده پندار من پیداست همین فردا که ما را روز دیدار است همین فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست همین فردا، همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است سیاهی تار میبندد چراغ ماه، لرزان از نسیم سرد پاییز است دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب میزند لبخند قناریها سرود صبح میخوانند من آنجا چشم در راه توام، ناگاه تو را از دور میبینم که میآیی تو را از دور میبینم که میخندی تو را از دورمیبینم که میخندی و میآیی نگاهم باز حیران تو خواهد ماند سراپا چشم خواهم شد
تو را در بازوان خویش خواهم دید سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت برایت شعر خواهم خواند برایم شعر خواهی خواند تبسمهای شیرین تورا با بوسه خواهم چید وگر بختم کند یاری در آغوش تو ای افسوس!
سیاهی تار میبندد چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است هوا آرام شب خاموش راه آسمانها باز زمان در بستر شب خواب و بیدار است
فریدون مشیری
| |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Fri Mar 02, 2012 8:42 pm | |
| آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
شاعر: شهریار
| |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Fri Mar 02, 2012 8:44 pm | |
| تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب میشود، برای خاطر نخستین گل برای خاطر جانوران پاکی که آدمینمیرماندشان تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم. بی تو جز گستره بی کرانه نمیبینم میان گذشته و امروز. از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست تو را برای خاطر سلامت به رغم همه آن چیزها که به جز وهمینیست دوست میدارم برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم تو میپنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو
| |
|
| |
Admin Admin
Posts : 576 Join date : 2012-02-25
| Subject: Re: شعر عاشقانه Fri Mar 02, 2012 8:50 pm | |
| از چشم یا آسمان
فرقی نمیکند
باران وقتی بر زمین افتاد
دیگر باران نیست
شاهین سادات ناصری ///////////////////////////////////////// دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینی تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
آهو نگران است، بزن تیر خطا را صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟
این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود هر جا بروی باز گرفتار زمینی
مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید هر وقت شدی آینه، کافیست ببینی
ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است ای عشق کجایی که ببینند چنینی
هم هیزم سنگین سری دوزخیانی هم باغ سبکسایۀ فردوس برینی
ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم در سادهترین شکلی و پیچیدهترینی
شاعر: فاضل نظری ----------------------------------------------
فصلی تازه در راه است
دست در دست هم
یک برگ سرخ
ورق میخورد
شاهین سادات ناصری //////////////////////////////////////////////////////////////////
شبی با بید میرقصم، شبی با باد میجنگم که چون شببو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد و الّا من چو میبا مست و هشیار یکرنگم
شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست که من گریاندهام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم
“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید” همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
شاعر: علیرضا بدیع
| |
|
| |
Momid12
Posts : 77 Join date : 2012-03-01
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sat Mar 24, 2012 12:08 pm | |
|
سوگند به عشق پاک تو سوگند می خورم آری
که بی تو می گذرد لحظه ها به دشواری
چقدر خسته و بی روح و زرد می گذرند
به پیش چشم من این روزهای تکراری
ببین چگونه زمین گیر گشته ام بی تو
ز بس می وزد از هر طرف گرفتاری
اسیر تیره شب بی پناهی و دردم
بدون تو منم و این کویر بیزار ی
بیا مرا به نسیم تبسمی دریاب
تویی که از گل و عطر بهار سرشاری
تمام باغ دلم پر شکوفه خواهد شد
اگر که سبز نگاهت مرا کند یاری
تو شاه بیت غزلهای ناب من هستی
و صادقانه بگویم قسم به چشمانت
هنوز هم به امید تو زنده ام اری | |
|
| |
Momid12
Posts : 77 Join date : 2012-03-01
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sat Mar 24, 2012 12:11 pm | |
| روزگاری عشق من:با نگاهت در خوشی غرق می شوم ، و با صدایت به دیار آشنایی سفر می کنم. کمند گیسوانت اسب سرکش روحم را به اسارت می کشد.ندانم طنین کوهساران را ، یا صدای پر خروش چشمه ساران را ، یا صدای پای تک تک یاران را ؛ کدامین را به تو هدیه کنم. | |
|
| |
Momid12
Posts : 77 Join date : 2012-03-01
| Subject: Re: شعر عاشقانه Sat Mar 24, 2012 12:13 pm | |
| تمنا (( غـــــــــــروب ))غروب هم زیباست ، در واقع نوعی طلوع است ، غروب را دوست دارم چون تنها همدم من تنها می باشد . غروب را دوست دارم چون میتوانم با او بی دغدغه درددل کنم ، به که چه زیبا گوش میدهد . غروب را دوست دارم چون تنها شاهد و محرم اشکهایم در فراق یارم میباشد و با انوار طلایی خود فقط صورتم را نوازش میکند .غروب را دوست دارم چون که همرنگ چشمان غمدار خودم میباشد .غـــروب را دوست دارم ، چـــون غـــروب است .راستی غـــروب خیـــلی زیبــاست ، غــــروب با غــــم تنهــایی من خــویشـاونــدی نـزدیــک دارد.غــروب و غـــربت هــر دو زاییده همند ، چرا کــه غـــروب در غـــربت زیباست ،ای کــه در غربــت مـــرا عـــاشق طـــلوع کــردی نگذار طلوعت در قلب من با غـــروب هم آغوش شود .ای کـه در ایـن دیـار غـریب تنها مونـس و غمخـوار منی به حرفم گوش ده ، حرفــی کـه از اعمـاق قلبـم برایـت مـی گـویم ، حـرفی کـه از نقطـه اوج سـادگـی دلـم بـرایت فـرستـاده میـشود ، حـرفـی کـه بـا تمــام وجــودم بـرایـت هــدیـه میـشود ، حرفـی کـه جـزء ایـن چنـد کلمـه نیـست (( دوستـت دارم )) | |
|
| |
| شعر عاشقانه | |
|